سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کلام اول سلام

بخش های وبلاگ

مطالب خواندنی

.:: کپی برداری از مطالب این سایت تنها با ذکر نام و لینک منبع مجاز می باشد ::. 

سلام بر آقای خوبی ها ...
آقا دلم بریتان خیلی تنگ شده بود
گفتم دست به قلم ببرم و برایتان چند سطر نامه بنویسم
سید ما مولای ما دلمان تاب دوری از شما را ندارد هرچند قدمهایمان هم یارای ظهورتان نیست ...
آقا همه می گویند بیا اما هیچ کس حال حرکت به سمت شما را ندارد...
این العجل العجل ها بوی نامه های کوفیان را دارد ...
آقا از من می شنوید فعلا نیایید ...
زبانم لال اما اینجا کسی منتظر شما نیست ...
همه می گویند آقا بیاید تا رزقمان بهتر شود ...
تا مظلوم حقش را بگیرد ...
تا ظالم و ظلم نا بود شود ...
خوب خوبهایشان هم می گویند آقا بیاید تا راه آدم شدن را به ما بیاموزد ...
انگار هیچ کس دلش برای دیدن شما تنگ نشده ...
هیچ کس شما را به خاطر خودتان نمی خواهد ...
همه می خواهند شما بیایید تا از شما سود ببرند ...
آقای من، همه
هستی من ...
اگر کسی بگوید دلش برای خود شما تنگ شده خریداری ندارد ...
دیگر کسی به فکر متی ترانا و نراک نیست ...
آقا راستش را بخواهید همه رسم عاشقی را فراموش کرده اند ...
یادشان رفته که شما معشوقشان هستید و ایشان عاشق ...
عشقشان شده پول و پول و پول و ....
یادشان رفته که تنها حاجتشان شما هستید ... فقط شما ...
می رن اعتکاف، می رن زیارت، می رن حج، و فقط برای خودشان دعا می کنند
البته از حق نگذریم یه اللهم عجل لولیک الفرج هم از روی عادت می گویند آن هم به خاطر و جعلنا من خیر انصاره آخرش ...
بعضی هم این دعا را نردبان بالا رفتنشان کرده اند ...
یادشان رفته که در بهترین حالاتشان فقط و فقط باید تو را بخواهند آن هم نه به خاطر خودشان بلکه به خاطر معشوقشان ...
آری عزیز من ... حبیب من ... همه هستی من ...
سخت است فراغ شما بر ما ... اما نیا ... نیا که این مردم هزار رنگ دستشان به سمت آسمان بلند است و دلشان به سمت زمین ...

هر چند که خسته ایم از این حال نیا!
شرمنده! اگر ندارد اشکال نیا!
ما خط تمام نامه هامان کوفی است
آقای گلم زبان من لال نیا!

می خواستم ادامه بدهم بیشتر برایتان بنویسم اما دلم نیامد غصه های شما را زیاد تر این کنم ...
آقای من ... سید من ... مولای من ...
ای کاش می توانستم و لایق بودم که این جان نا قابلم را برای تان فدا می کردم ...
ای کاش چیزی داشتم که به پیشگاهتان هدیه می کردم ...
ای کاش چیزی بودم که بتوانم هدیه ای داشته باشم برایتان ...
نه! ... نه ... ای کاش اینقدر گناه نمی کردم که دل شما را بیازارم ...
شنیده ام که هفته ای یکی دوبار نامه اعمالم را برایتان می آورند ...
ای کاش لااقل می توانستم مایه‏ی لبخند شما را فراهم نمایم، نه مثل حالا که همیشه سبب حزن و اندوهتان هستم ...
آقای من ... ای کاش لااقل می توانستم گوشی شنوا باشم برای شنیدن درد دل های شما ...
شنیده ام جدتان امیر المومنین پس از محبوبه اش زهرای مرضیه (علیهما سلام الله) درد دلش را برای چاه های مدینه نجوا می کرد ...
شما درد دل هایتان را برای کدام چاه نجوا می کنید ... ؟!
آقای من آنقدر مشتاقم به تکلم با شما که دلم نمی آید این مرقومه را تمام کنم اما چه کنم ... چه کنم که باید گذاشت  گذشت ...
آقا خدا صبرتان بدهد با این یارانی که قرار بود روشنی دیدگانتان باشند اما ...
خدا صبرتان دهد در مصیبت جدتان ابی عبدالله و مادرتان زهرای مرضیه و اجداد مطهرتان
(علیهم السلام)
مرا ببخشید اگر زیاده گویی کردم ... آخر خیلی دلم برایتان تنگ است ... خیلی ...
اجازه بدهید این دل نوشته که به رنگ خون دل نگاشته شده را با این شعر به پایان ببرم ...

با همه بار گناهم آقاجون دوست دارم
با همین روی سیاهم آقا جون دوست دارم
ناله و آه دلم اگر که بی اثر شده
با همین ناله و آهم آقا جون دوست دارم
پای عشقت که میاد وسط گناه یادم میره
کم میشه بار گناهم آقا جون دوست دارم

منتظر و دوستدار شما
بنده ای از بندگان خدا

نمایش  تصویر در وضیعت عادی



تا حالا شده یه بچه کوچولوی تپل موپل رو بدن بغلتون ...
اولین فکری که به ذهنتون می رسه اینه که لپشو بکنید یا گازش بگیرید یا اگه خیلی مهربون باشید تو بغلتون محکم فشارش بدید.
اون درد می کشه اما شما چون دوسش دارید این طوری باهاش رفتار می کنید.
اگر کسی هم بگه چیکار می کنید می گید بچه خودمه (خواهرخودمه، برادرخودمه یا ... )، دوسش دارم ... .
همینه قضیه رابطه ما با خدا اونجایی که در حدیث قدسی می فرماید:
مَن طلبنی وَجَدَنی / و مَن وَجَدَنی عَرَفَنی / و مَن عَرَفَنی اُحِبَنی / و مَن اُحِبَنی عَشَقَنی / و مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ / و مَن عَشَقتَهُ قَتَلتَهُ/ و مَن قَتَلتَهُ فَعَلَیَ دیَتَهُ / و مَن عَلَیَ دیَتَهُ و اَنا دیتَهُ
آن کس که مرا طلب کند، من را می یابد / و آن کس که مرا یافت، من را می شناسد / و آن کس که مرا شناخت، من را دوست می دارد / و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد / و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم / و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می کشم / و آن کس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است / و آن کس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او می باشم. [الجواهر السنیه، ص 94 - بحارالانوار، ج 67، ص 25]
گاهی آدم فکر می کنه چرا همه چیز علیه اونه، با وجود اینکه گناهی نکرده یا اگر هم گناهی کرده توبه کرده ؟!
اینجاست که شیطان دست به کار میشه
دلش رو به هزار تا راه و بیراه می بره
شاید خدا منو فراموش کرده ... ؟!
شاید بنده خوبی نبودم ... ؟!
شاید خدا دیگه دوستم نداره ... ؟!
شاید ... ؟!
شاید ... ؟!
غافل از اینکه خدا دوست داره بنده اش رو در سختی بیاندازه تا در کوره های سوزان آبدیده بشه و بشه همون بنده دوست داشتنی خدا
غافل از اینکه چون خدا دوسش داشته اینقدر سخت آزمایشش کرده
مگه توی عالم کسی برای خدا عزیز تر از ائمه بوده ؟!
چقدر سختی کشیدن ایشان
چقدر سختی کشید ابی عبد الله (علیه السلام)
چقدر سختی کشید زهرای مرضیه (علیها السلام)
 و ... و چقدر سختی می کشد امام عصر (علیه السلام)
اینجاست که باید از دل سرود: 

اگر با من نبودش هیچ میلی // چرا ظرف مرا بشکست لیلی

البته یادمون نره که خیلی از سختی ها رو که داریم تحمل می کنیم مجازات اعمالمونه که خدا نخواسته آخرت عذاب بکشیم و اونها رو توی دنیا (با درجه خیلی پایین) مجازات کرده
خوش به حال خودمون که همچین خدای خوبی داریم ...
التماس دعا
یا علی

مرتبط: دل لیلی از او شوریده تر بود ...



نقل است که خداوند خطاب به حضرت داوود (علی نبینا و علیه السلام) فرمود :"اگر آنان که از من روی برتافتند ، می دانستند که چقدر مشتاق دیدارشان هستم ، هر آینه از شوق جان می سپردند"
اگر خدا با بندگانی که از او روی برتافته اند این چنین می کند، چه زیبا خواهد بود رفتارش با عاشقان دلباخته خود. که در حدیث قدسی فرمود:
من طلبنی وجدنی من وجدنی احبنی من احبنی عشقنی من عشقنی عشقته من عشقته قتلته من قتلته فعلی دیه فانا دیه.
هرکس مرا بخواهد، می یابد. هرکس مرا بیابد، دوستم می دارد. هرکس مرا دوست بدارد، عاشقم می شود. هرکسی عاشقم شود، عاشقش می شوم. هرکس عاشقش شوم، او را می کشم. هرکسی را که بکشم، دیه اش با من است بنابراین من دیه او هستم.
و این است معنای واقعی این بیت شعر زیبا که فرمود:

اگر مجنون دل شوریده ای داشت // دل لیلی از او شوریده تر بود



سرداران بی پلاکچند وقت بود برایم سوال شده بود که

چرا گلزار شهدا اینقدر آرامش دارد ؟!

مگر چیزی جز قبرستان است؟!
پس چرا وقتی می رویم قبرستان دلمان می گیرد ولی در گلزار اینقدر تازه و سر زنده می‏شویم؟!
شاید برای شما هم جالب باشد که جواب این سوال را در یکی از آیات قرآن یافتم.
کدام آیه؟!
آیه معروفی که بار ها و بار ها آن را خوانده و شنیده ایم و اختصاصی برای شهدا نازل شده است بلی آیه شریفه: (سوره : آل عمران *** آیه : 169)

وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
و هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند مرده‏اند، بلکه زنده‏اند و در نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند

دو نکته در این آیه زیبا می نماید یکی زنده بودن شهداست که در حقیقت وقتی به زیارتشان می روی نه به زیارت اموات بلکه به مهمانی زندگان واقعی نائل شده ای.
و دوم اینکه در هر مهمانی پذیرایی وجود دارد که در باب اکرام مهمان حدیث فراوان وجود دارد.
اما سوال اینجاست که با کدام رزق قرار است پذیرایی بشویم؟
و جواب قسمت آخر آیه است با همان رزقی که ایشان از آن متنعمند که ایشان "عند ربهم یرزقون" هستند.
اما باید دقت کرد که عالم برزخ و آخرت مانند عالم دنیا نیست که ارزاق مادی هم وجود داشته باشد. خیر آنجا تمام رزق ها معنوی و روحانی هستند.
بلی!!
همین است سر آن تازگی و سرزندگی ...
همین است که هر کس یکبار به خرابه های شلمچه و هویزه و طلائیه و اروند و ... قدم می گذارد کبوتر دلش جلب آنجا می گردد ...
همین است که وجود شهدای گمنام سبب نورانی شدن محله هایمان شده. البته اگر چشمی برای دیدن این نور باقی مانده باشد و قلبی برای درک عمق این عظمت ...

نباشد از شهیـــدان دور گردیـــم  *****  به ذلـــت رهسپـــار گور گردیــم



دانلود کلیپ صوتی که دل رو با خودش می بره طلائیه
 روایتگری حجت الاسلام مهدوی بیات در ارتباط با سرزمین طلائیه " بسیار شنیدنی "
حجم : 3.41 مگابایت / مدت : 30 دقیقه / دانلود با لینک مستقیم

     
ای پیک راستان خبر یار ما بگو / احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور / با یار آشنا سخن آشنا بگو

 با تشکر از : حزب الله 313



خیلی وقت بود دست به نوشتن نبرده بودم که امشب تصمیم گرفتم چند  جمله ای را بنویسم
داشتم پیش خودم حوادث یکی دو ساله اخیر ایران و جهان رو مرور می کردم. از پیروزی حزب الله و غره قهرمان بر رژیم صهیونیستی بعد پیروزی حامیان ولایت بر منافقین در نهم دی ماه اخیرا هم که پیروزی مردم مصر و تونس بر حاکمان ظالم ....
دو تا مطلب خوب به ذهنم رسید:
یکی اینکه امام خمینی که رضوان خدا بر او باد چه کار عظیمی کرد و برکات این حرکت تا سالهای متمادی انشا الله ساری و جاری خواهد بود
دوم اینکه چقدر این حرکت ها بوی ظهور می دهند البته قصد تعیین زمان ندارم اما امید وارم به زودی زود این اتفاق مبارک بیافتد و چه زیبا روزی خواهد بود روزی که ما هم از جمله یاران حضرت باشیم و از شیعیانش و از مستشهدین بین یدیه ....

ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی بشود



دانلود فایل صوتی (حجم 3.27 مگا بایت)

روزگاری شهر ما ویران نبود *** دین فروشی اینقدر ارزان نبود
صحبت از موسیقی عر فان نبود *** هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود
دختران را بی حجابی ننگ بود *** رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود
د ختر حجب حیا غرتی نبود *** خانه فرهنگ کنسرتی نبود
مرجعیت مظهر تکریم بود *** حکم او عالمی را تسلیم بود
یک سخن بود و هزاران مشتری*** ان هم از لوث قرائت ها بری
وای که در سالهای سیاه دوهزار *** کار فرهنگی شده پخش نوار
ذهن صاف نوجوانان محل*** پر شد از فیلم های مبتذل
پشت پا بر دین زدن آزادگیست  *** حرف حق گفتن عقب افتادگیست
خر ای پرده نشین فاطمه*** تو برس بر داد دین فاطمه
ی تو منکر ها همه معروف شد  *** کینه توزی با ولی مکشوف شد
در به روی رشوه گیران باز شد*** دشمنی با نائبش آغاز شد
بی تو دلهامان به جان آمد بیا*** کاردها بر استخوان آمد بیا
گوش کن اینک نوای جنگ را  *** قصه ای از شهر بعد از جنگ را
ادامه شعر


نامه زهرا ناصری به دختر شهید محمد ناصر ناصری با عنوان «نامه ای به پدر شهیدم ... » را به به مناسبت روز پدر تقدیم می کنم به همه خانواده های شهدا
 (دریافت فایل صوتی حجم 1.15مگا بایت )

بابا جان باز سلام
ای پدر جان منم زهرایت دختر کوچک تو ای امید من و ای شادی تنهایی من
به خدا این صدمین نامه بود از چه رو هیچ جوابم ندهی ؟
یاد داری که دم رفتن تو دامنت بگرفتم ؟ من به تو می گفتم پدر اینبار نرو پدر اینبار نرو
من همانروز بله فهمیدم سفرت طولانی ست
از چه رو ای پدرم تو به این چشم ترم هیچ توجه نکنی ؟
به خدا خسته شدم
به خدا قلب من آزرده شده
چند سال است که من منتظرم
هر صدایی که ز در می آید همچو مرغی مجروح پابرهنه سوی در تاخته ام
بس که عکست به بغل بگرفتم رنگ از روی من و عکس چو ماهت رفته است
من و داداش رضا بر سر عکس تو دعوا داریم
او فقط عکس تو را دیده پدر با جمال تو سخن می گوید
مادرم از تو برایش گفته او فقط بوی پدر را ز لباست دارد
بس که پیراهن تو بوییده بس که در حال دعا رو به سجاده تو اشک فشان نالیده
طاقتش رفته دگر پای او سست شده دل او بشکسته
به خدا خسته شدیم
پدرم گر تو بیایی به خدا من ز تو هیچ تقاضا نکنم
لحظه ای از پیشت جای دیگر نروم هرچه دستور دهی من بلافاصله انجام دهم
همه دم بر رخ ماه و قدمت بوسه زنم
جان زهرا برگرد
جان زهرا برگرد
دائما" می گویم : مادرم هرکه رفته است سفر برگشته پدر دوست من پدر همسایه پدران دگر
پس چرا او سفرش طولانی است ؟
او کجا رفته مگر ؟
او که هرگز دل بی مهر نداشت او که هر روز مرا می بوسید
او که می گفت برایش به خدا دوری از ما سخت است
پس چرا دیر نمود ؟
آری من می دانم که چرا غمگین است علت تاخیرش من فقط می دانم
آخر آن موقع ها حرف قرآن و خدا و جون بود
کربلا بود و هزاران عاشق
همه مسئولین چون رجایی و بهشتی بودند
حرف یکرنگی بود
ظاهر و باطن افراد ز هم فرق نداشت
همه خواهرها زیر چادر بودند
صحبت از تقوی بود همه جا زیبا بود
پارک هم بوی شهادت می داد جای رقص و آواز همه جا صوت دعا می آمد
کوچه ها راست و مردم همه راست همگی رو به خدا همه خط ها روشن خوب و خوانا بودند
حرف از ایمان بود حرف از تقوی بود
اما امروز پدر
درد دل بسیار است
همه آنچه به من می گفتی رنگ دیگر دارد یا بسی کمرنگ است
من که می ترسم تنها به خیابان بروم مادرم می ترسد او به من می گوید در خیابان خطر است
بر سر بعضی ها چادری پیدا نیست مویشان بیرون است
همه عینک دارند به نظر می آید چشمشان معیوب است راهشان پیدا نیست
خط کج گشته هنر
بی هنرها همگی خوب و هنرمند شدند
کج روی محبوب است
در مجالس و سخنرانی ها جای زیبای شهیدان خالی ست یا اگر هست از آن بوی ریا می آید
نامهای شهدا از روی اماکن همه برمی دارند
از دل غمزده ما همگی بی خبرند یا نه بهتر بگویم بر روی اشک یتیمان شهید جنگ شادی دارند
سرقت مال عمومی هنر است
ترس از آزادی است
ترس از رابطه با امریکاست
آری من می دانم علت غصه و اندوه تو بابا این است
پدرم من اینبار می نویسم که اگر بازگشتن ز برایت سخت است ما بیاییم برت
تو فقط آدرست را بنویس در کجا منزل توست
مادرم می داند مادرم می داند
او به من می گوید پدرت پیش خداست در بهشتی زیبا با همه هم سفرانش آنجاست
خانه اش هم زیباست
حضرت خامنه ای هم می گفت: دخترم غصه نخور پدرت خندان است دوستت می دارد
تو اگر گریه کنی پدرت هم به خدا می گرید
همه شب لحظه خواب پدرت می آید صورتت می بوسد دست بر روی سرت می کشد او
من از آن لحظه دگر شاد و خوشحال شدم
از خدا می خواهم تا که جان در تنم است تا حیاتی باقیست رهبرم چون پدری بر سر من زنده بود
چهره زیبایش چون جمال مه تو شاد و پرخنده بود
من به تو قول دهم که دگر از این پس اینهمه اشک غم انگیزه نریزم بابا
همچو مادر از فراق رویت نیمه شب نوحه و زاری نکنم
تو فقط ای پدرم از خدایت بطلب که من و مادر و این امت اسلامی ما
همگی چون تو پدر راه ما راه شهیدان باشد دائماٌ بر سر ما سایه رهبر و قرآن باشد
پدرم خندان باش
من به تو مفتخرم
من به تو مفتخرم

مرتبط: اینها غریبه نیستد، اما چقدر غریبند میان آشنایان



قطعه شهدای 40  گمنام (سرداران بی پلاک) داشتم میان قبور شهدا قدم می زدم و سنگ نوشته مزار ایشان را می خواندم. یک سردار بود و دیگری سرباز، یکی ارتشی بود و دیگری بسیجی، یکی پیر بود و دیگری جوان و خلاصه همه و همه آرام کنار هم آرمیده بودند. جسم هایی که روزی حامل روح هایی آسمانی بودند، روح هایی که اینک جایگاهشان جوار رحمت الهی است و بس؛ چرا که فرمود « وَ لا تَحسَبَنَ الذینَ قُتِلوا فی سَبیل الله امواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِهِم یُرزَقون »
در حال سیر بین این عرشیان فرش نشین بودم که به قطعه ای برخوردم که تمام شهیدانش سردار بودند، آری همگی سردار بودند اما سرداران بی پلاک سردارانی که گم نام بودند و نام آور، سردارانی که آنقدر با اخلاص بودند که حتی راضی نشدند برایشان مجلسی بگیرند و نام آنها را آزین بخش کوچه ها و خیابان ها کنند. اگر خوب دقت می کردی می توانستی بوی بهشت را  استشمام کنی، گر چه کوچک بود اما انگار آسمان را در خود جا داده، کافی بود به امواج زیبای آن دل بسپاری تا تو را به خدا برسانند، فانوس های سرخ رنگی را می دیدی که معلوم بود یک یک آنها را با عشق و شور و اعتقاد در زمین کاشته اند و معلوم نبود چقدر پای هر یک از آنها اشک ریخته اند که اینطور قد کشیده و خدایی شده بودند. آری اینها همه سردار بودند، سردارانی که رفتند تا به ما درس آزادگی بیاموزند، رفتند تا ما بمانیم و راهشان را ادامه بدهیم، و چقدر با مفهوم بود این جملهقطعه شهدای 40  گمنام (سرداران بی پلاک)  « آنان که رفتند کاری حسینی کردند بعد از آنان ما چه کردیم؟ » واقعا ما چه کردیم؟! چقدر راه آنان را ادامه دادیم؟ چقدر به یادشان هستیم؟ اصلاً چقدر به آنها سر می زنیم؟ یادمان هست آخرین باری که به قطعه شهدا رفتیم کِی بود؟! یادمان هست آخرین باری که به یکی از مادران شهدا سر زدیم و از او حالی پرسیدیم کی بود؟! دلم سوخت ... نه به برای آنان چرا که ایشان سعادت مند ترین مردمند بلکه دلسوزیم برای خودمان بود که چقدر راحت در این دنیا غرق شده ایم و فراموششان کردیم. نه بهتر است بگوییم خودمان را فراموش کردیم. یاد وصیت نامه شهید حمید باکری افتادم و اینکه چقدر بی سر و صدا اکثرمان به دسته های اول و دوم پیوسته ایم. باید یادی کرد از سید شهیدان اهل قلم که چه زیبا فرمود " شهیدان برای ما حمدی بخوانید که شما زنده اید و ما مرده "

بدی کردیم و خوبی یادمان رفت  *****  زدلــهــا لایـروبــی یــادمان رفــت
به ویــلای شمالی دل سپردیــم  *****  شهیـــــدان جنوبـی یادمان رفت

 آرشیو عکس های قطعه سرداران بی پلاک


<      1   2