دیشب افطار مهمان یکی از اقوام بودیم بعد از افطار به پیشنهاد صاحب خانه عازم مسجد شدیم من به اتفاق پسر صاحب خانه (امیر حسین) که حدود 10 سال داشت جلوتر از درب حیاط خارج شدیم. در این هنگام بود که امیر حسین به من گفت که این مهتابی را که می بینی من بعد از ظهر شکستم و خوردش کردم. برایم زیاد مهم نبود و اعتنا نکردم. اما وقتی پدر امیر حسین یعنی میزبان از درب خارج شد مهتابی توجه اش را جلب کرد و از او سوال کرد که آیا تو آن را شکستی؟ من که نمی خواستم امیر حسین مورد پرخاش قرار بگیرد سریع گفتم قبل از اینکه ما بیاییم بیرون شکسته شده بود (راست گفتم چون امیر حسین آن را بعد از ظهر شکسته بود) اما اتفاقی جالب افتاد و آن اینکه امیر حسین بلافاصله گفت "بله بابا من شکستم ببخشید"
برایم جالب بود این همه صداقت که نمی دانم نشان از تربیت صحیح بود، نشان از صافی و صداقت کودکانه یا ... اما هر چه که بود از دیشب تا الان فکرم را مشغول کرده که من چقدر صادقانه برخورد می کنم؟ آیا حاضرم سختی تنبیه را بپذیرم اما دروغ نگویم؟ آیا حاضرم منافعم را از دست بدهم اما همیشه راست بگویم؟
احساس می کنم خیلی فاصله هست تا مسلمان واقعی شدن. ای کاش این روز ها و این شب ها طوری بشویم که باید ... دوستی می گفت مگر نه که ما میهمان خداییم پس ای کاش حداقل در این ماه حرمت میزبان را رعایت کنیم ... ای کاش
.:: کپی برداری از مطالب این سایت تنها با ذکر نام و لینک منبع مجاز می باشد ::.